قانون شکن



نه خداوند قرار است که اعجاز کند 

و نه شادی به سکوت تو دری باز کند 

آنکه هر روز زمستان و بهارش درد است 

سال نو را به چه انگیزه ای آغاز کند؟

نه قرار است عزیزی بکشد ناز تو را 

نه قرار است برای تو کسی ناز کند 

شاید از پشت بخواهد به تو خنجر بزند  

آنکه دائم به تو  دلبستگی ابراز کند 

دل به دل راه ندارد ،تو وفا کن تا یار 

نغمه ی سرد جدایی و سفر ساز کند 

آنکه تو در سر خود شور وصالش داری 

در تلاش است تو را از سر خود باز کند 

شده ای شاعر دیوانه که هی می نالد 

که فقط عقده قرار است پس انداز کند 


از تو نه، از خودم از بخت بدم رنجیدم 

که تو را دورتر از دورترین ها دیدم 

کودکی ساده و بی تجربه بودم با عشق

 معنی دلهره و فاصله را فهمیدم 

شعر گفتم که مگر مرهم زخمم باشد 

روی یک زخم ترک خورده نمک پاشیدم 

سوز و سرمای زمستان ابدی شد بی تو 

ماندم و سوختم و یخ زدم و خشکیدم

 چاره ای نیست به جز زرد شدن,، پژمردن

 چه کنم ؟ پوچیِ سبزینه ی بی خورشیدم 

خانه و کوچه و شهر و همه جا زندان است 

هرکجا که بروم بعد تو در تبعیدم


غمم این نیست که پاییز ملال انگیز  است 

 ‏دردم این است که هر روز خدا پاییز است 

 ‏خنجر کند زمان روح مرا می ساید 

 ‏این همه لحظه ی آرام جنون آمیز  است 

 ‏گوشه ی شهر غریبی تک و تنها مردم 

 ‏خانه ی سرد من از حس تهی لبریز است 

میل پرواز در اعماق وجودم مرده 

همه ی زندگیم یک قفس ناچیز است 

پیش از آنی که به مسلخ ببری صیدی را 

مطمئن باش دلت سنگی و تیغت تیز است 


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

Jenny تلگرام وبلاگ دریچه Sean بانک انواع آموزشی NY1VUBS Randall شاخ گوزنی عرقیات گیاهی وبلاگ شخصی ابوالقاسم کریمی